کد مطلب:134757 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

اخلاق نوین
انقلاب واقعی همان اعتراض نهایی و قطعی علیه وضع موجود است. بعد از آن تمام ابزار و وسایل در تحول وضع موجود به شكست و بن بست برسد، انقلاب سرنوشت قطعی و گریز ناپذیر خواهد بود.

قیام كنندگان همیشه سالم ترین اجزای پیكره ی امت هستند؛ آنها جلو دارند؛ نخبگانی كه وضع موجود آنها را در بند خود نمی كند بلكه همیشه در سطحی فراتر از آن قرار دارند، هر چند آن را درك می كنند و تحت تأثیر آن قرار می گیرند و به سبب آن عذاب می كشند.

سرنوشت محتوم و مسیر حركت در محاسبه ی نخبگان و آغاز انقلاب وقتی محقق می شود كه تمام ابزار اصلاح ناكار آمد گردند. و اگراین نخبگان دست به قیام نزنند، دلایل وجودی شان را از دست خواهند داد ونمی توان به آنها نخبه اطلاق نمود. آنها زمانی نخبه خواهند بود كه نقش تاریخی داشته باشند این نقش را هم ایفا نمایند.

انقلاب ناگزیر باید بشارت دهنده ی اخلاق نوینی باشد، اگر در جامعه ای رخ دهد كه داری میراث دینی و انسانی ای نباشد كه زندگی انسانی تكامل بخشی را تصمین نماید اصول و ارزشهایی را كه جامعه آنها را از دست داده و آنها را تحریف نموده است، احیا


نماید. اگر وضع جامعه ای بااین میراث چنین باشد؛ مثل وضع جامعه ی اسلامی است كه سیاست ناپسند امویان آن را به دوری از ارزشهای اسلامی و بهره مندی از اخلاق جاهلی در زندگی وا می داشت.

این هدف در انقلاب راستین از جمله مؤلفه های وجودی آن است، چون روابط انسانی در وضع موجود روابطی است منحط و فاسد و موضع آدمی در برابر زندگی، موضعی است ذلیلانه و منحط؛ و بدین ترتیب وضع موجود به اندازه ای از بدی می رسد كه انقلاب تنها راه علاج آن است.

بنابراین دعوت به الگویی از اخلاق برتر كه جامعه با آن سر و كار خواهد داشت، ضروری لازم است، چون چاره ای نیست كه نگرش آدمی به خود و دیگران و زندگی باید تغییر یابد تا اصلاح جامعه نیز میسر گردد.

امام حسین (ع) خانواده و یارانش - در قیام علیه حكومت اموی - اخلاق اسلامی والایی را با تمام ویژگیهای و پاكی اش ارائه نموده بودند. آنها این گونه اخلاق را با زبانشان به جامعه ی اسلامی ارائه نكرده بودند بلكه با خون و جانشان آن را نوشته بودند.

یك فرد معمولی انتظار دارد كه درچنین موقعیتی رئیس قبیله یا پیشوای دینی وجدانش را به مال و دنیا بفروشد. چنین فردی عادت كرده است كه ببیند پیشانیها از سر فروتنی و ترس در برابر یك ستمگر بی مقدار، به صرف این كه قدرت دارد دیگران را از حقوقی مرحوم سازد، به خاك افتند. بزرگان دین و سیاست هم با علم به بی مقداری و پستی یزید، تابع و شده بودند و با علم به پستی و بی اصالتی عبیدالله بن زیاد هم نبست به او كرنش می كردند.این افراد برای این دسته ازستمگران سر تسلیم فرود می آوردند چون كه اینها صاحب قدرت وثرت و نفوذ هستند و نزدیكی جستن به آنها و دوستی ورزیدن با آنها موجب می شود كه آنها هم در جامعه صاحب نفوذ و قدرت گردند و به رفاه و نعمتی دست یابند. این گونه رهبران در راه رسیدن به این امور دست به هر كاری می زنند. هم به جامعه شان خیانت می كنند و هم با این ستمگران در راه خوار و ذلیل ساختن و محروم نمودن جامعه همكاری می نمایند. لذا دست به انواع دروغ پردازی می زنند تا تاج و تخت خود را حفظ نمایند. آنها به دین شان هم كه به جای بندگی كردن نسبت به آنها به از بین بردنشان فرمان می دهد، خیانت می ورزند.


یك فرد معمولی در جامعه ی اسلامی آن روزگار، با این گونه افراد به خوبی آشناست. اما با گروهی دیگری هم آشناست؛ یعنی زاهدان و منافقانی كه از سر ریا و نفاق تظاهر به زهد می كنند تا به آن ستمگران نزدیك شوند و همدست و یار آنان گردند. امام علی (ع) این گروه را چنین توصیف نموده است:ء

«و گروهی كه با كار آخرت دنیا را می طلبند وبا كار دنیا، آخرت را آسوده خاطرند و گامها را كوتاه برمی دارند و دامن برچیده حركت می كنند. خویش را در هیأت امین مردم می آرایند. پرده پوشی خدا را ابزار پوشش گناهان خویش می سازند». [1] .

اینها همان رهبران دینی اند كه مردم عادی آنها را می شناسند و به آنها عادت كرده اند؛

به گونه ای كه عملشان را طبیعی می دانند و برای آنها پرسش برانگیز نیست.

لذا بر بسیاری از مسلمان آن روزگار واقعا عجیب می نمود كه انسانی را ببینند كه میان زندگی آرام و با رفاه به همراه لذت و نفوذ و اطاعت - اما در كنارش پیروی از ستمگر، شریك شدن در ستم او و خیانت به اصول - و مرگ و شهادت پاك ترین یارانش، فرزندانش و برادرانش و تمامی خانواده اش با لب تشنه دست به انتخاب زند.این در حالی است كه چشمانش در آن لحظه های آخر عمر نگران آنهاست كه به خاطر تشنگی ضجه می زنند و با پایداری در برابر دشمن وحشی كه قصد كشتن آنها را دارد، می پردازند سپس مرگ تك تك آنها را می بیند و به خوبی می داند كه سرنوشتی دردناك در انتظار خاندان و زنان وكودكان است؛ اسارت، آوارگی، از شهری به شهری رفتن و محرومیت.... او همه ی اینها را میداند ولی این نوع از مرگ ترس آور را بر زندگی همراه با رفاه و خوشی ترجیح می دهد.

برای مردم معمولی واقعا عجیب است كه چنین انسانی را ببینند. و از طرف دیگر افرادی چون عمر بن سعد، اشعث بن قیس و امثال آنها را كه از ترس این كه مبادا به سرنوشتی بسیار آسانتر از این دچار شوند در برابر ستمگر به خاك می افتند و چهره بر زمین می سایند! آری به چنین رهبرانی عادت كرده بودند. لذا برای آنها شگفت انگیز بود كه چنین الگوی برتری از آدمی را مشاهده نمایند؛ الگویی بسیار فراتر؛ تا جایی كه نزدیك است گفته


شود او از جنس بشر نیست.

این گونه اخلاق و رفتار، وجدان مسلمانان را سخت بر آشفت و آنها را از خواب غفلت بیمارگونه و دراز مدت شان بیدار نمود تا تابلویی تازه و نورانی را مشاهده نمایند كه آدمی آن را با خونش در راه شرف، اصول وزندگی خالی از ذلت و بردگی بنویسد. برای آدمی، دروغین بودن زندگی ای كه در آن به سر می برد و پوشالی بودن رهبران - بتهای گوشتی - كه آنها را می پرستد، روشن گشته و شیوه ی جدیدی از عمل برای او گشوده شد و سبك تازه ای در برخورد با زندگی ولی با دشواری و محرومیت ارائه شد؛ اما راهی روشن كه جز آن هیچ راهی برای آدمی ارزشمند نخواهد بود.

این گونه ی تابان از اخلاق و این الگوی باشكوه رفتاری، خطر جدی برای هر حاكم و صاحب قدرتی است كه در حكومت با روح اسلام بیگانه است. وجدان رهبران كمتر از این الگوهای تابان تأثیر می پذیرند. اما آن چه كه تأثیر می پذیرد، توده ی مردم اند و این همان چیزی است كه امام حسین (ع) می خواهد. وی در پی گشودن راهی برای امت تحت ستم بود تا از كرامت انسانی اش دفاع نمایند.

در تمام مراحل قیام، از آغاز آن در مدینه تا پایان خونبارش در كربلا، برنامه ریزی بر این شیوه ی عالی رفتار را مشاهده می نماییم.

حضرت (ع) به برادرش محمد بن حنفیه در مدینه چنین می فرماید:

«برادرم، به خدا قسم، اگردر دنیا هیچ پناهگاهی نباشد، بازهم با یزید بیعت نخواهم كرد» [2] .

وی به ابیاتی از یزید بن مفرغ حمیری - وقتی شبانگاه از مدینه به مكه می رفت - اشاره و چنین می فرماید:

«من چهارپایان را در سپیده صبح با حمله نمی ترسانم و یزید را هم فرا نمی خوانم».

«روزی كه از سر خواری ستم كردم و مرگ اگر از میدان كناره می گرفتم، در كمینم بود». [3] .


و یا در پاسخ حر بن یزید ریاحی وقتی به حضرت (ع) گفت:

«تو را به خاطر جانت به یاد خدا می اندازم؛ و من شهادت می دهم كه اگر با من بجنگی، كشته خواهی شد و اگر كشته شوی، خونت به هدر می رود».

فرمود:

«آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ آیا مشكل شما بدان جا رسید كه مرا می كشید؟ نمی دانم به تو چه بگویم؟ ولی سخنی را می گویم كه برادر اوس به پسر عمویش گفت، آن گاه كه او را در راه كمك به پیامبر (ص) دیده بود؛

به او گفت: كجا می روی؛ تو كشته خواهی شد. اوس جواب داد:

خواهم رفت و مرگ برجوان عیب نیست آنگاه كه نیت خیر داشته باشد و مسلمان وار جهاد نماید».

«و با جان خویش انسانهای شایسته ای را یاری نماید و در حالی كه هلاك می شود، به مخالفت برخیزد و از تبهكاران جدا گردد.

«اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر بمیرم دردمند نخواهم بود؛ برای ذلت تو همین بس كه زنده بمانی و ذلیل و خوار باشی». [4] .

حضرت (ع) در پاسخ آنان كه به اوگفتند: بر حكومت پسرعموهایت سر فرود آر فرمود:

«نه، به خدا قسم من هرگز دست انسان خوار و ذلیل به شما نخواهم داد و همچون بردگان تسلیم نخواهم شد. بدانید كه آن حرامزاده ی فرزند حرامزاده، مرا میان دو كار قرار داده است؛ بین شمشیر كشیدن و تن به ذلت دادن. اما ذلت از ما دور است. خداوند آن را از ما دور كرده است. رسولش، مؤمنان، نیاكانی پاك و دامنهایی پاكیزه و رادمردان و جانهای آزاد، اطاعت از دونان را بر كشته شدن، كریمان ترجیح نمی دهند». [5] .


حضرت (ع) در برابر یارانش چنین سخن می گوید:

«اما بعد، كار ما بدین جا كه می بینید، رسیده است. دنیا دچار تغییر و تحول شده است؛ نیكیهایش روی برگردانده و از آن تنها به مقدار ته مانده ی ظرفی و زندگی ناچیز و بی مقداری همچون چراگاه تباه شده باقی مانده است. مگر نمی بینید كه به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمی گردد. [در چنین وضعی] مؤمن به دیدار پروردگار راغب است؛ من مرگ را جز سعادت چیزی نمی دانم و از زندگی با ستمگران بیزارم». [6] .

حضرت (ع) بارها این جمله را تكرار می كرد كه:

«مرگی با عزت بهتر است از زندگی با ذلت» [7] .

همه ی این سخنان پرده از طبیعت و سرشت رفتاری بر می دارد كه امام (ع) برای خود و یارانش در نظر گرفت و به واسطه ی آن روح اسلامی را شعله ور ساخته و در آن قدرتی تازه دمیده است.

دیدیم كه چگونه رهبران دینی و سیاسی به زندگی شان ادامه می دهند. اما این جا تصویری از نوعی زندگی ارائه می دهیم كه یك انسان معمولی به آن می پردازد. تمام همت یك انسان معمولی، زندگی شخصی اوست و برای آن تلاش ومبارزه می كند و جز آن اندیشه ای ندارد. اما آن گاه كه افق دید او گسترش یابد، قبیله مركز توجه او می گردد. اما جامعه و دردها و رنجهایش، و جامعه ی بزرگتر، هرگز برای یك فرد معمولی آن چنان اهمیت ندارد. ماسئل كلی از دید او پنهان است و كار و تلاش در چنین وضعی وظیفه ی رهبران دینی و سیاسی است كه می اندیشند و طرح و برنامه می ریزند؛ وظیفه یك فرد معمولی فقط حركت در مسیر آن برنامه است و مشاركت جدی و مثبتی در مسائل كلی جامعه ندارد.

تمام وجه همت او پرداختن به زندگی است و برای حفظ آن تلاش می كند و از دستورها و فرمانهای رهبران اطاعت می كند كه مبادا نامش از فهرست مقرری بگیران حذف شود؛ و


لذا از نقد ظلم و ستم سكوت اختیار می كند؛ [8] لذا تنها به افتخارات قبیله اش ن عیب گرفتن بر دیگر قبایل می پردازد و به روایت اشعار درباره ی مردم مشغول می گردد. این طرح و برنامه ی زندگی یك فرد معمولی است.

اما یاران امام (ع) وضع و منزلت دیگری دارند. آن گروهی كه امام (ع) را یاری كرده اند و با او درسرنوشتش مشاركت ورزیده اند، افراد عادی بوده اند؛ هر یك از آنان زن و فرزند و تعلقاتی داشته اند. هر یك از آنها از بیت المال حقوقی می گرفتند. بسیاری از آنها هنوز در عنفوان جوانی بوده اند و می توانستد از زندگی بهره هایی ببرند. اما همگی از این مسائل پا را فراتر گذاشته و با اراده ی والای شان در راه اصلی كه به آن ایمان داشته اند در برابر جامعه شان ایستادند و در راه عقیده ی شان تصمیم جدی بر مرگ گرفته بودند.

در این جا نمی توان تصویر كامل و دقیقی از رفتار خانواده و یاران حسین (ع) در این قیام ارائه داد؛ برای ارائه ی تصویر دقیق آن باید داستان كربلا را به دقت خواند. نهایت كاری كه در این جا می توان كرد این است جلوه هایی از رفتار زیبای شان را ارائه نمود.

امام (ع) در زبالة فرجام كارش برایش مشخص شد؛ آن گاه كه از مرگ فرستاده اش مسلم به كوفه و برادر رضاعی اش، عبدالله بن یقطر باخبر شد. همراهانش را از مسأله آگاه ساخته و فرمود:

«اما بعد، خبر ناگواری به ما رسید؛ مسلم بن عقیل،هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر كشته شدند. شیعیان ما، ما را خوار كردند. هر یك از شما دوست دارد باز گردد؛ از جانب ما بر او حقی نیست». [9] .

مردم چپ و راست از كنار حضرت (ع) پراكنده شدند كسانی با او ماندند كه از مرگ باكی نداشتند و تا آخرین لحظه بر این نیت باقی ماندند؛ لحظه ای كه باید جانفشانی می كردند.


حضرت (ع) در كربلا به یارانش چنین فرمود:

«مردم بندگان دنیایند و دین تنها لقلقه ی زبانشان است. تا زمانی كه زندگی شان رونق دارد به دین می چسبند و آن گاه كه در بوته ی امتحان قرار گیرند، دینداران اندك می گردند».

سپس در ادامه فرمود:

«اما بعد، كار ما به این جا رسید كه می بینید؛ دنیا هم دچار تغییر و تحول گشته است و نیكیهای آن پشت نموده است. از دنیا تنها به مقدار ته مانده ظرفی و زندگی ناچیزی همچون چراگاهی تباه شده باقی مانده است. مگر نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد. مؤمن [در چنین وضعی] علاقه مند به دیدار پروردگار است؛ من مرگ را همان سعادت می دانم و زندگی با ستمگران را ذلت و خواری».

آن گاه زهیر بن قین چنین گفت:

«ای فرزند رسول خدا، سخن تو را شنیدیم؛ اگر دنیا برای ما ماندگار و ما در آن جاودان باشیم، ما قیام كردن به همراه تو را بر ماندن در آن ترجیح می دهیم».

سپس بریر بن خضیر گفت:

«ای فرزند رسول خدا، خداوند به واسطه ی تو بر ما منت نهاده تا به همراه تو بجنگیم و پیكرمان در راه تو تكه تكه گردد؛ سپس جد تو در روز قیامت شفیع ما خواهد بود».

نافع بن هلال هم چنین گفت:

«ما را به عنوان رهبر و راهنما، حركت ده؛ چه مشرق و چه مغرب. به خدا قسم ما از تقدیر الهی بیمناك نیستیم و از دیدار پروردگارمان اكراه نداریم. ما بر نیت و باورمان هستیم؛ با دوستانت، دوستی می ورزیم و با دشمنانت، دشمنی» [10] .


امام (ع) بار دیگر یارانش را هنگام غروب - غروب روز دهم - گرد آورد و چنین فرمود:

«اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از یارانم نمی شناسم؛ خانواده ای نیكوكارتر و بخشنده تر از خانواده ام سراغ ندارم؛ خداوند به همه ی شما جزای خیر دهد. گمان می كنم كار ما با این دشمنان فردا خواهد بود؛ و من به شما اجازه می دهم تا همگی با رضایت بروید؛ نسبت به من هیچ تعهدی ندارید. شب هم فرار رسیده است و آن را همچون شتری برگیرید و هر یك از شما از اهل بیتم دست دیگری را برگیرد؛ خداوند به همه ی شما پاداش نیكو دهد؛ در شهرهای تان پراكنده شوید، این جماعت تنها در پی من هستند، و اگر بر من دست یابند دست از طلب دیگری برخواهند داشت».

این آخرین فرصتی بود كه حضرت (ع) به آنان داده بود؛ اما عكس العمل یاران حضرت چه بود است؟ «برادرانش، فرزندانش، برادرزاده ها و فرزندان عبدالله بن جعفر همگی گفتند: هرگز چنین نمی كنیم، خدا نكند كه بعد از تو بمانیم».

«امام (ع) رو به فرزندان عقیل كرد و چنین فرمود: شهادت مسلم شما را بس است؛ بروید كه من به شما اجازه دادم.

گفتند:

«مردم چه خواهند گفت؟ ما به آنها چه بگوییم؟ [بگوییم] ما رهبرمان، سرورمان و عموزاده های مان، بهترین عموها را ترك كردیم و با آنان تیری پرتاب نكرده ایم و نیزه ای نیفكنده ایم و شمشیری نكشیده ایم. نمی دانیم چه كرده اند.

نه، به خدا قسم چنین نمی كنیم؛ بلكه جانمان، اموالمان و خاندان مان را فدای تو می كنیم؛ به هرماه تو می جنگیم و آن جا كه شما می روید، خداوند زندگی بعد از تو را بر ما ناگوار گرداند.»

سپس یارانش سخن گفتند؛ مسلم بن عوسجه چنین گفت:

«آیا ما تو را رها سازیم؟ در ادای حق تو چه عذر و بهانه ای نزد خدا خواهیم داشت؟ اما به خدا قسم از تو جدا نخواهم شد تا این كه با نیزه ام در سینه دشمنان بكوبم و با شمشیرم به آنها ضربه بزنم، تا زمانی كه دسته شمشیر در دستانم است. اما


اگر سلاحی نداشتم با سنگ با آنان خواهم جنگید تا در ركاب تو بمیرم».

سعد بن عبدالله حنفی چنین گفت:

«به خدا قسم تو را رها نخواهیم ساخت تا این كه خداوند بداند كه ما غیبت رسول خدا را به خاطر تو پاس داشتیم؛ به خدا قسم، اگربدانم كه كشته می شوم و سپس زنده و دوباره زنده زنده سوزانده و خاكستر شوم و این كار هفتاد بار تكرار شود، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا این كه مرگم را در ركاب تو ملاقات نمایم. چگونه و چرا این چنین نكنم و حال این یك بار مردن است».

زهیر بن قین همچنین گفت:

«به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم و سپس زنده و دوباره كشته شوم؛ همچنان تا هزار بار چنین رخ دهد؛ خداوند بدین وسیله مرگ را از تو و جان این جوانان اهل بیت دور می سازد»

گروهی دیگراز دوستان با سخنان مشابهی چنین گفتند:

«به خدا قسم از تو جدا نخواهیم شد و این جانهای ما فدای تو باد؛ با سر و دست و پیشانی از تو مراقبت می كنیم؛ و اگر هم كشته شویم تقدیر ما چنین بوده است». [11] .

امام حسین (ع) در نیمه های شب به نافع بن هلال فرمود:

«آیا در دل شب به ماین این دو كوه نمی روی، تا جان خود را نجات دهی.

نافع خود را روی قدمهای حضرت انداخت پای امام را می بوسید و می گفت: مادرم برایم گریه كند شمشیر و اسبم هر كدام هزار درهم ارزش دارند. سوگند به خدایی كه به وسیله ی تو بر من منت نهاد از تو جدا نخواهم شد. مگر این كه تكه تكه شوم وعمرم به پایان رسد».


شمربن ذی الجوشن با صدایی بلند چنین فریاد برآورد:

كجاینند خواهر زاده های مان؟ آن گاه عباس، جعفر و عثمان، فرزندان علی (ع) خارج شدند و چنین گفتند:

چه می خواهی؟

گفت: شما، ای خواهرزاده ها در امان هستید. آن جوانان چنین پاسخ دادند:

«خدا تو و امانت را لعنت نماید؛ اگر تو دایی ما هستی، چرا ما در امان باشیم و آنگاه فرزند رسول خدا امان نداشته باشد؟» [12] .

این همان سطح رفتار و اخلاقی است كه آن قیام كنندگان به آن دست یافته بودند. این، همان اخلاق نوینی است كه به جامعه شان ارائه كرده بودند؛ جامعه ای كه برای بسیاری از گروههای آن راه را هموار ساخته بود تا به این سطح عالی از اخلاق و شیوه ی زندگی دست یابند.

اكنون پرسش از نقش زن مسلمان در قیام كربلاست؛ چون در میان قیام كنندگان همسر، برادر و فرزند هم بودند. اما نقش زن در برابر این كشته ها چه بود؟ پاسخی كه تاریخ به ما می دهد موجب افتخار و مباهات موقعیت و نقش زن در كربلاست زن، در پیشاپیش قیام كنندگان و مبارزان و ایثارگران و جانفشانان، به منزله ی مادر و خواهر و همسر نقش ایفا می كرد. در این جا سخن از زینب و خواهرانش نیست؛ چون به سطح رفتار آنها كمتر انسانی می تواند دست یابد. بلكه سخن از زنان معمولی است كه قبل از حادثه ی كربلا مثل دیگران به امور زندگی و روزمره ی شان مشغول بودند. در ضمن این زنان با قیام كنندگان هیچ ارتباط خونی هم نداشتند، بلكه تنها رابطه ی اعتقادی بوده است. آنها با خوشحالی و شادمانی فرزند و همسر و سپس در نهایت جان خود را فدا می كردند.

مثلا عبدالله بن عمیر به همسرش گفت كه قصد همراهی با امام حسین (ع) را دارد؛ گفت:

«كار درستی كرده ای، خداوند كارهایت را به سامان كند؛ چنین كن و مرا نیز با خود ببر؛ عبدالله هم او را برد تا این كه به امام (ع) رسیدند و در كنار حضرت (ع) ماند».


سپس آماده نبرد شد كه زنش نیزه ای را برگرفت و نزد همسرش آمد و چنین گفت:

پدر و مادرم فدای تو باد؛ دركنار پاكان وذریه ی محمد (ص) بجنگ. عبدالله به به سوی او آمد تا او را به سوی زنان ببرد ولی لباسش راگرفت و چنین گفت: هرگز از تو جدا نخواهم شد تا این كه با تو بمیرم. امام (ع) در خطاب به او چنین گفت: خداوند به شما به خاطر اهل بیت پاداشت نیكو دهد؛ ای زن بازگرد، خداوند تو را به همراه زنان مورد رحمت قرار داده است؛ با آنان بنشین؛ آن گاه بازگشت.

وقتی همسرش به شهادت رسید، بیرون آمد و بر بالای سرش نشست، وقتی كه خاك را از آن كنار می زد چنین می گفت:

بهشت بر تو گوارا باد. سپس شمر به غلامی به نام رستم دستور داد كه با نیزه سرش را بزند و او هم با ضربه ای سرش را شكست و در همان جا از دنیا رفت. او نخستین زنی است از اصحاب امام (ع) كه به شهادت رسید. [13] .

یا وهب بن حباب كلبی كه مادرش به او چنین گفته بود:

برخیز پسرم و فرزند رسول خدا را یاری نما. وهب گفت: چنین خواهم كرد. آن گاه حمله كرد و تا این كه گروهی را به قتل رساند و بازگشت و گفت: ای مادر، آیا راضی شدی؟ مادر گفت: راضی نخواهم شد مگر این كه در برابر حسین (ع) كشته شوی.

همسر وهب گفت: خود را دچار مصیبت نكن. اما مادرش چنین گفت: پسر سخن او را جدی مگیر؛ بازگرد ودر برابر فرزند پیامبرت بجنگ تا در روزقیامت از شفاعت جدش بهره مند شوی. وهب بازگشت و همچنان به مبارزه ادامه داد تا اینك كه دستانش قطع گشت و به شهادت رسید. [14] .

جنادة بن حارث سلمانی - كه با خانواده اش به یاری حسین (ع) رفته بود - جنگید تا به شهادت رسید. وقتی جنادة به شهادت رسید. همسرش به پسرش، عمرو كه جوانی بیش نبود، دستور داد تا امام (ع) را یاری نماید. به فرزندش چنین گفت: پسرم برو و در برابر فرزند رسول خدا بجنگ. رفت و از امام (ع) اجازه خواست و حضرت (ع) چنین فرمود:


او جوان است و پدرش به شهادت رسیده است، شاید مادرش را خوش نیاید جوان گفت: مادرم به من چنین فرمان داده است. او نیز جنگید تا به شهادت رسید. سرش را قطع كرده بودند و به اردوگاه امام حسین (ع) پرتاب كرده بودند. مادرش سرش را برداشت و چنین گفت: آفرین بر تو ای پسرم؛ آن گاه عمود خیمه را برداشت چنین گفت:

«ای سرورم، من زنی ناتوان و رنجور و ضعیف هستم.

اما با ضربه ای سخت به خاطر فرزندان فاطمه به شما حمله خواهم كرد».

ضربه ای به دو مرد زد و آنها را كشت. امام (ع) دستور داد كه او را بازگردانند و برای او دعا كرد. [15] .

اینها نمونه هایی از رفتار قیام كنندگان در كربلا بوده است. تاریخ از یاد بسیاری از رشادتها این قیام كنندگان غفلت نموده است؛ چون مورخان غالبا از ذكر جزئیات دقیق پرهیز می نمایند و توجه شان بیشتر معطوف به اموری است كه برای آنها بزرگ جلوه می كند. مردم عادی چندان مورد توجه آنها نیستند بلكه توجه مورخان به رهبران و بزرگان است؛ و حال آن كه نقش حقیقی در نبرد را همین انسانهای معمولی ایفا می كنند. با توجه به این كه اخبار قیام كربلا از جانب قدرت حاكم مورد حمله قرار گرفته بود، لذا مورخان رسمی از ذكر بسیاری از جزئیات پرمغز غفلت نمودند.

این اخلاق نوین بر جامعه ی اسلامی سخت تأثیر گذاشت كه مدتها قبل از قیام كربلا آن را از دست داده بود. این اخلاق همان نقشی است كه یك فرد عادی را پس از تأثیرپذیری از رفتار قیام كنندگان كربلا به قیام وا می دارد و حاكمان هم برای این افراد حساب جداگانه ای باز می كنند. جامعه ی اسلامی هم هر از چندگاه شاهد قیامهای سختی بود كه همین افراد معمول علیه حاكمان ستمگر به خاطر بی توجهی به اسلام و دستورهای الهی به پا می كردند. قیامهایی كه روح قیام كربلا بیشتر آنها را شعله ور می ساخت و آنها را به شهادت طلبی در راه آن چه را كه حق می دانستند، وا می داشت.

حكومت بنی امیه به وسیله ی این انقلابها و قیامها از بین رفت و دولت عباسیان با الهام از


اندیشه هایی كه این قیامها رواج می دادند، به قدرت رسید. و وقتی برای مردم مشخص شد كه عباسیان هم مثل گذشتگان هستند، سكوت نكرده و دست به شورش زده بودند. انقلابهایی كه روح حادثه ی كربلا آن را رهبری می كرد، پیوسته علیه هرگونه ظلم و طغیان و فساد ادامه می یافت.



[1] نهج البلاغه، خطبه ي 32.

[2] أعيان الشعيه، ج 4، ص 186.

[3] طبري، ج 4، ص 253 و الكامل، ج 3، ص 265.

[4] طبري، ج 4، ص 305 و الكامل، ج 3، صفحات، 280 و 281.

[5] اعيان الشيعه، ج 4، صفحات 258 و 259.

[6] اعيان الشيعه، ج 4، ص 234.

[7] همان، ص 135.

[8] حميد بن مسلم مي گويد:، به شمر گفتم: آيا مي خواهي دو ويژگي را در خود جمع نمايي؟ هم به عذاب الهي دچار شوي و هم زنان و فرزندان را بكشي؟ به خدا قسم با كشتن مردان اربابت از تو راضي نخواهد شد. گفت: تو كه هستي؟ گفتم: به تو نمي گويم چه كسي هستم. گفت: به خدا قسم مي ترسم اگر مرا بشناسي نزد سلطان به من ضرر رساني طبري، ج 4، ص 334.

[9] طبري، ج 4،ص 300 و 301، أعيان الشيعه، ج 4، ص 223.

[10] طبري، ج 4، ص 300 و 301 اعيان الشعيه، ج 4، ص 234 و 235.

[11] أعيان الشيعه، ج 4، ص 247 تا 249 و طبري، ج 4، ص 317 و 318.

[12] طبري، ج 4، ص 315 و أعيان الشيعه، ج 4، ص 245 و 246.

[13] طبري، ج 4، ص 333، 327، 326 و 334.

[14] اعيان الشيعه، ج 4، ص 267 و 268.

[15] اعيان الشيعه، ج 4، ص 279 تا 281.